تدریس خصوصی dabidi پینه‌دوز گردان علی بن ابی طالب(ع) چه کسی بود؟

پینه‌دوز گردان علی بن ابی طالب(ع) چه کسی بود؟

به گزارش مرکز اطلاع‌رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش‌وپرورش، شهید محمدجعفر انصاری بیست و یکم اسفند سال 1341 در خانواده‌ای مذهبی در محله پل برق شهرستان اراک به‌ دنیا آمد، تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را همچون سایر هم سن و سالان خود گذراند.

آغاز حضور او در دبیرستان مقارن با اوج مبارزات حق‌طلبانه ملت ایران و نهایتاً پیروزی انقلاب اسلامی‌ بود. بر همین اساس او به همراه سایر افراد خانواده دوشادوش دیگران در فعالیت‌های مربوط به انقلاب شرکت می‌جست. با دوستان خود در دبیرستان شریعتی و همچنین مسجد مرحوم حاج آقا تقی اقدام به تشکیل هسته‌های مقاومت نموده بودند.

با آغاز جنگ تحمیلی پس از فراگیری آموزش‌های لازم در زمره رزمندگان در آمد و بسوی جبهه‌ها شتافت. شرکت در عملیات فتح قله شیاکوه در منطقه گیلانغرب اولین حضور وی بود و آن چنان او را مجذوب جنگ کرد که دیگر دل‌کندن از آن برایش دشوار بود.

محمدجعفر در مناطق مختلف عملیاتی غرب و جنوب از جمله طلائیه، شلمچه، جزایر مجنون، فاو، لولان، فکه، پیچ‌انگیزه، مهران، ‌اشنویه و …. حضوری پر رنگ داشت و در عملیات‌های بزرگی چون مطلع‌الفجر، رمضان، والفجر مقدماتی، خیبر، بدر، والفجر8 و کربلای یک به عنوان رزمنده‌ی موثر عملیاتی، شرکت فعال داشت. دسته آلمان‌ها و گروه عقرب او زبانزد بچه‌های گردان و لشکر بود.

وی در این عملیات‌ها بارها مجروح شد و سه بار روانه بیمارستان گردید. درد ناشی از جراحت را به جان می‌خرید و هر بار به محض‌ اندک بهبودی و علی‌رغم ممانعت پزشکان بار دیگر بی‌درنگ به جبهه می‌شتافت تا از کاروان عظیم مجاهدان فی سبیل‌الله باز نماند. در این مدت شهادت دوستان و هم‌رزمانش که بعضاً از کودکی با هم قرین بودند، آن چنان بر او تاثیر گذاشته بود که بی‌قراری در پیکر زخم خورده‌اش موج می‌زد.

محمدجعفر علی‌رغم این همه تلاش از تحصیل و ادامه آن غافل نبود، لذا از فرصت به دست آمده ناشی از مجروحیت استفاده نموده و در آزمون تربیت معلم شرکت کرد و از اسفندماه 1364 در زمره‌ی دانشجویان مرکز تربیت معلم شهید باهنر تهران در رشته‌ی پرورشی قرار گرفت. بدین سان شغل معلمی‌ را برای آینده‌اش برگزید. چند صباحی در سنگر تعلیم و تربیت و در محضر اساتید، درس پرورش روح و جان را فرا گرفت. اما از حضور او در کلاس‌های درس این مرکز چیزی نگذشته بود که به قول خودش بوی عملیات او را با دست و چشمی‌ مجروح دوباره بسوی جبهه‌ها کشانید. روحیه سلحشوری و حضور پر شور جوانانی همچون او جبهه را رنگ و جلای خاصی بخشیده بود.

همراه چند تن از دوستانش در گردان رزمی‌ همچون گذشته کفاشی صلواتی راه ‌انداخته بود و هرگاه عازم جبهه می‌شد نیمی ‌از کوله پشتی او کتاب و نیمی ‌وسایل کفاشی بود.

پینه‌دوز گردان علی بن ابی طالب(ع) با نخ و سوزن کفش‌های بیداردلانی را می‌دوخت که برق قدم‌هایشان نوید بخش آزادی بشریت از قید و بند اغلال مستکبرین بود.

 

پانزدهم تیر ماه سال 1365، 5 روز از آغاز عملیات کربلای یک در منطقه قلاویزان مهران با رمز یا ابوالفضل‌العباس(ع) ادرکنی گذشته بود. رزمندگان در حال تثبیت مواضع بدست آمده بودند. معلم دل سوز بعد از اینکه دانش‌آموز خود را در یک سنگر مستقر کرد، مثل همیشه با تیربار یا آر پی جی، در حال نبرد و درگیری بود. با شجاعت و دلاوری، جبهه و سینه دشمن را در زیر آتش ایمان خود گرفته و با شدت عرصه را بر دشمن تنگ کرده بود. هم‌چنان که با مهربانی بین نیروهای گروهان خود رحمت و محبت را تقسیم می‌کرد. در یکی از این تغییر مواضع، از سنگری به سنگر دیگر، خمپاره 120میلیمتری دشمن، بر روی سنگر فرماندهی گردان فرود آمد و یکی از یلان گردان علی بن ابی‌طالب(ع) به همراه سه تن از هم‌سنگرانش سر را به سجده خون گذاشته و پیکر غرق به خون و بی‌سر و جانشان، سوی دیگری افتاد.

وقتی شقایق‌های دامنه قلاویزان با خون حنجره‌ی جعفر رنگین‌تر شدند، رضا با پیکر بی‌سر او مواجه شد و آخرین زمزمه‌هایش را که می‌گفت: در جنگ باید سر خود را به خدا عاریت داد، گوش جانش را نوازش می‌کرد.

بدن بی سر او پس از چند روز به زادگاهش شهر اراک منتقل و پس از طواف در مسجد محله که آرزویش را داشت و تشییع پر شکوه با دستان پر مهر پدر و مادر خود در بهشت زهرای اراک به خاک سپرده شد و روح بی‌قرارش در جوار حق تعالی آرام گرفت.

برادرش حمیدرضا نیز در بهمن ماه 1394در دفاع از حرم آل‌الله در سوریه به شهادت رسید.

نظر شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *